گاه نگاری ():فاجعه منطق (غلامزضا خاکی)

 

امروز پس از سالها از ظلمت روز مرگی ها گریختم و به کوی نور رفتم.مزار مرد مقدسی که از  نوجوانی با افکارش آشنا هستم . شاید سال 1355 بود که با مادرم به منزل آقا ناصر رفتم. مرد مهربانی که مغازه دار نوگرایی بود، او علیرغم اشتغال به تجارت لاستیک،روز به روز پای بندیش به آیین اجدادی اش یارستان جدی تر می شد، او به شکل های گوناگون تلاش می کرد تا در میان بزرگان و پیروان یارستان،هویتی پیدا کند و برای خود کسی بشود. در خانه اش مراسم  آیینی جم(جمع) برگزار می کرد،و با جدیت تلاش می کرد تا تنبور بنوازد و با خواندن اشعار عرفانی( کلام کردن) به مقامات بالایی معنوی برسد.

در خانه ایشان بود که اولین بار کتاب آثار الحق حاج نور الهی  را دیدم. مادرم که با خانوم آقا ناصر سرگرم گفت و گو شد،کتاب را از تاقچه برداشتم و شروع کردم به خواندن. وقت خدا حافظی به اصرار آن کتاب را با قصد بردن و پس ندادن  از صاحبخانه گرفتم. . .

 

 پس از خواندن آن کتاب همواره تمایل داشتم مزار حاج نور علی را ببینم و تا سالها هر موقع از کنار پارک چیتگر رد می شدم فکر می کردم مزار او اینجاست و نمی دانستم که هشتگرد جای دیگری است.

شاید سال 60 بود که برای اولین بار من به هشتگرد رفتم و مزار او را دیدم ،مزاری که بعد از انقلاب،مایه دو دستگی و دعواها شد. قشریونی پیدا شدند و یقه جماعت را گرفتند که چرا سبیل شما بزرگ است،چرا اینگونه نذر می کنید و . . .

حاج نور علی در محوطه بزرگی دفن است.در باغی که ملک شخصی اوست،محیط آراسته و پاکیزه ای که مثال زدنی است. با دستشویی های تمیزی با آب گرم که نمونه اش را در منطقه نمی توان دید. شیوه مدیریت آن مجموعه حکایت از شعور بالایی می کند

جماعت اهل حق عصرهای جمعه به قول خودشان به زیارت می روند. از سر جاده که رو به باغ می روی،تابلویی بر سر خیابان خود نمایی می کند: کوی نور

 

دویست متری که در سراشیبی پایین می روی،جای پارکی برای اتومبیل ها درست شده است که ماشین ها از آنجا  جلوتر حق ندارند بروند. چشم انداز زیبای مزارع چشم آدمی را می نوازد، در مسیر راه جوانانی مودب و در کمال سکوت عقاب وار همه چیز را می پایند و کنترل می کنند.اینان جوانان باورمندی هستند که می توان گفت کشیک معنوی می دهند مبادا کسی از مقبره عکسی بیاندازد،یا رفتاری خلاف قواعد مورد نظر آن ها انجام بدهد. معمولا در مسیر روی میزی بسته های بادام و کشمش به چشم می خورد،اینها را جماعت نیاز می گویند. نیاز، نذری است که باورمندان آن را ادا کرده اند. جماعت  اهل حق نیاز را جانشین نماز می دانند. یکبار از یکی بزرگان یارستان پرسیدم: راستی چگونه شده است که منظور از نیاز این گونه معنا شده است؟آیا این ریشه در آیین کشاورزی ایران کهن ندارد؟!مگر نه این است که نیاز یعنی احساس فقر باطنی را به درگاه غنی مطلق بردن، حالا چگونه شده است که به معنای ورد خواندن بر بادام وکشمش معنا می شود؟ و او در مقابل پرسید چرا بسیاری از نمازخوانان نمی دانند که واژه نماز یعنی خم شدن و ایرانیان چرا در هنگام آشنایی با اسلام با بی ذوقی تمام کلمه نماز را معادل صلاه قرار دادند که معنای "خواستن" دارد و چرا  نیایش را معادل آن قرار ندادند. این معادل سازی ناشیانه  

 فقط بر ظاهر امر راه نبرده است؟! آن هم توسط ایرانیانی که آن سرود های اهورایی را داشته اند و از دیرباز دست بر آسمان گشوده داشته اند.

***

در مسیر شنی کوچه باغ تا در محوطه مزار، هیچ آشغالی دیده نمی شود. صدای عبور از روی شن ها دل انگیز بود، براستی که اعتقاد، چه قدرت شگفت انگیزی دارد.اگر انسانها بر اساس باور های معنوی اصیل عمل کنند،چه رنج ها که محو نمی شود.

 چنارهای بلند دور تا دور محوطه را آرام صف کشیده بودند و نرده ها مثل محافظ میزبان پیچک های سبز بودند،مزار با سنگ های مرمری در انتهای شمالی محوطه خود نمایی می کرد. چند کفش سیاه دم در،روی سنگ های سفید،چه تضاد رنگ زیبایی را نمایش می داد. کفش ها با آن دهان های گشاد مرا یاد جمله ای از شمس تبریزی می اندازد که می گوید: عقل کفشی است که تا درگاه دوست ارزش دارد

چند نفر عقب عقب از داخل مزار بیرون می آمدند. دم در محوطه مزار خانم و آقای جوانی مراقب اوضاع بودند. چند دختر جوان با لباس های تنگ و آرایش غلیظ کرده از کنارمان گذشتند و به سرعت به سمت اتاق مزار حرکت کردند،این خانم ها مرا یاد سعید یکی از شاگردانم در سالهای پیش انداخت که نامزدی داشت که سرسپرده ایین آهل حق شده بود و او را با دنیایی از پرسش ها روبرو کرده بود. سعید در آن سالها ،حسابی درباره تناسخ که اهل یارسان آن را دون می نامند دچار مساله شده بود. یک روز مرا پیچاند که برایم به این سوال پاسخ دهم،بعد از توضیح ریشه آریایی این باور که هنوز در بین هندیان نیز باقی است، و برهان های قلسفی در عدم امکان وقوع آن بر آشفته شدم و گفتم: آخر این جهان چه دارد که دوباره به داخل آن برگردیم که نیاز به تئوری تناسخ داشته باشیم، اگر قرار است بازی آفریدگی آدمی ادامه یابد بهتر است در آرزوی جهانی فراختر و انسانی نو باشد، به قول مولانا:

کاری ندارد این جهان تا کی گل کاری کنم

من کنار تابلوی شرح حال حاج نور اللهی که از آن به استاد یاد شده بود ایستادم و شرح احوال او را دوباره خواندم،مردی،که می توان آن را  چون"مارتین لوتر: جماعت یارستان دانست و در دهه چهل تلاش کرد تا صورت معقول،مدرن و نزدیک به شریعت اسلام از آیین یارستان را عرضه کند. او طی گفت و گو ها و تعامل ها و به ویژه اقامت و کار در دادگستری قم، به ضرورت چنین اصلاحات آیینی در یارستان رسید،و بر سر همین تفسیر های مدرن او، بسیاری از قشریون و خشک اندیشان یارستان،حتی واژه اهل حق را که می گویند او برای یارستان ساخته است برای نامگذاری جماعت بر نمی تابند و  حاجی را خارج از جماعت یارستان تلقی می کنند.

 با احترام تمام به داخل اتاقک مرمری مزار رفتم، اتاقکی با سقفی هرمی، جای سنگ قبر ،قطعه مرمری مکعب مستطیل شاید به طول 1/5 متر وسط اتاقک بر پا ایستاده است. دختران جوان زار زار می گریستند، آرایششان در پهنه صورتشان شبیه نقاشی های پست مدرن شده بود ،چند عکس از جوانی استاد با موهای بلند و عکسی از ایام اشتغال ایشان در دادگستری در تاقچه بود،سکوت دل نوازی در مزار موج می زد. . .

از مزار که بیرون آمدیم ،پیرزنی از دوستش که خمیده راه می رفت پرسید: دختر ها را دیدی چطور گریه می کردند، حتما کسی از آن ها تازه فوت کرده است.

جوانی در گوشه جنوبی محوطه حیاط دوربینی کاشته بود و پشت آن نشسته بود.

 از محوطه که بیرون آمدم در پارکینگ خواستم عکسی به یادگار  از مادرم بگیرم،که یکباره جوان رسید و گفت که ممنوع است.گفتم،چرا؟ گفت:آخر عکس مزار هم می افتد،حسابی عصبانی شدم و در پاسخم در آمد که: چه ربطی دارد، آخر اینجا که دیگر مزار نیست، به قول شما نظر گاه ایشان است، اینجا هم که پارکینگ است و این منع شما دیگر حسابی تعصب است. . .

کمی بحث کردم دیدم فایده ای ندارد،به او گفتم: راه بزرگ سازی شاهان ،کورباش و دورباش مردم است، آیا راه مقدس سازی مردان حق نیز چنین است؟!...

بحثمان بالا گرفت به او گفتم:عکس یادگاری و ژست گرفتن از داخل محوطه و مکانهای معنوی مثل بازدید کردن از بناهای تاریخی را قبول ندارم، این نانی  است که توریسم در دامن انسان مدرن گذاشته است که برای نیایشگاه هم باید بلیط بگیرد. در سفر حج و قونیه متوچه این نکته شدم که عکس گرفتن مردم چقدر مانع درک حضور در لحظه می شود.مکان معنوی که کاخ شاهان نیست. اما براستی چگونه جستجوگر امروزی را که در عالم اندیشه نیز توریست است می توان قانع کرد که بزرگانی که تمام عمرشان در تواضع با خلق و حشر و نشر با آن ها بوده است،اکنون چگونه همین خلق از داشتن عکس مزار آن ها بی بهره اند؟

***

 چشم انداز دشت برای  تجربه رهایی در تماشا ، فریبنده بود، اما هوا به شدت سرد بود، آشکارا می لرزیدم، ،یادم افتاد باورها،همیشه مبنای منطقی ندارند و برای انسانی که در تمنای  گرم شدن در سردستان  این دنیا است ، اسیر منطق بودن، یک فاجعه است